سخنان دل

coming back to life

   

where were you when I borned in yours fire of love

  

where were you when I was burned and broken

 

 

whil the days slipped by from my window watching

  

where were you when I was hurt and I was helpless

  

 

because the thing you say and the things you do surround me

  

 

whil you were hanging your self on some one else's words

    

dying to bellieve in what you heard

  

I was standing straight in to the shining sun

 

جمعه 27 مرداد 1391برچسب:شعر, :: 21:2 :: نويسنده : fayaz

           دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیج زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،تنها دو روز خط نخورده باقی بود

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرزد، داد زد و بد بیراه گفت ، خدا  سکوت کرد جیغ زد جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد

به پر پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سکوت کرد کفر گفت و سجاده دور انداخت دلش گرفت گریست و به سجده افتاد

خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز هم رفت ، تمام روز را به بد بیراه و جار جنجال از دست دادی تنها یک روز باقی است بیا لااقل این یک روز را زندگی کن

لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟

خدا گفت آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید،

آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ربخت و گفت: حالا برو و یک روز زندگی کن

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی  دستانش می درخشید ، اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود می ترسید زندگی از لا به لای انگشتاش بریزد

قدری ایستاد ، بعد با خودش گفت:وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این چه فایده ای دارد بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم

آن وقت شروع به دویدن کرد؛زندگی را به سر رویش پاشید، زندگی را نوشید زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند فریاد بزند احساس کند و لذت ببرد...

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما...

 

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمنی خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را   

 

بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که اورا نمی شناختند سلام کرد و برای آنهایی که اورا دوست نداشتند از

ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد سرشار شد و بخشید، عاشق شد وعبور کرد و تمام شد...

او در همان یک روز زندگی کرد

فردای آن روز فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت،کسی که هزار سال زیست.

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است، اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.

امروز را از دست ندهید آیا ضمانتی برای زندگی فردا وجود دارد؟

 

 

 

 

یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : fayaz

دوستان ممنون که به من سر میزنید  اگر مایل بودید و دلتون خواست

یک خاطره خوب از یکی از مقطع تحصیلیتون(راهنمایی،دبیرستان یا دانشگاه...) برام بنویسید

خیلی خوشحال میشم حتما دیگر دوستان هم از این خاطره لذت خواهند برد

 متشکر 

 

جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : fayaz

 


گاهے دلمـان از ـهر چه آدمـی است مے گیرد...!

گاهے دلمان  دو کلمه حرف مهربانانه بیشتر نمےخواهد...!

نه به شکل ِ دوستت دارم، عاشقتم، و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست ! و

                      تو موفق خواهی شد      

                             شک نکن


 

چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : fayaz

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیددارم از مطالب لذت ببرید با نظراتتون من را در بهبوده این وب یاری کنید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان fayaz70 و آدرس fayaz70.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content