سخنان دل
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت این همه مشتری و گرمی بازارنداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت
اول آن کس که خریدارشدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد...
با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند پادشاه فصل ها
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |