سخنان دل
فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛ روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد : - غمگيني؟ - نه . - مطمئني ؟ - نه . - چرا گريه مي کني ؟ - دوستام منو دوست ندارن . چرا؟ - چون قشنگ نيستم . - قبلا اينو به تو گفتن ؟ - نه . - ولي تو قشنگ ترين دختري هستي که من تا حالا ديدم . - راست مي گي ؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد. چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛ عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!
دو شنبه 10 تير 1392برچسب:خواندنی ها, :: 21:40 :: نويسنده : fayaz بوی باران بوی سبزه بوی خاک
نرم نرمک می رسد اینک بهار برام هیچ حسی شبیه تو نیست
کنار تو در گیره آرامشم
همین از تمام جهان کافیه
همین که کنارت نفس میکشم
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجویه منی
تماشای تو عین آرامشه
تو زیباترین آرزوی منی...
منو از این عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگا نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه... . . .
منو از این عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگا نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه . . . . . از این عادت با تو بودن هنوز
ببین لحظه لحظم کنارت خوشه
همین عادت با تو بودن یه روز
اگه بی تو باشم منو میکشه
یه وقتایی اینقدر حالم بده
که میپرسم از هر کسی حالتو
یه روزایی حس میکنم پشت من
همه شهر میگرده دنبال تو
همه شهر میگرده دنبال تو
منو از این عذاب رها نمیکنی
کنارمی به من نگا نمیکنی
تمام قلب تو به من نمیرسه
همین که فکرمی برای من بسه. . .
همین که فکرمی برای من بسه
پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟
” مامانش گفت:
“این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.”
پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟”
جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : fayaz بدترین دروغ دروغی است که ناخودآگاهانه به خودمان می گوییم، در ذهنمان ریشه می دواند و تأثیرات بیرونی بد و تفکرات منفی بر جای می گذارد. پس دفعه بعدی که تصمیم گرفتید زندگیتان را خانه تکانی و دور و برتان را خلوت کنید از ذهن شروع کنید ، دروغ های قدیمی و حدیث نفس های منفی را که با خود می گفتید از فکرتان بیرون کنید. ۱) هنوز دلیلی برای شادی در زندگی ام ندارم. ۳) افرادی هستند که مرا آزار می دهند. ۵) شرایط هرگز بهتر نمی شود. ۸) گذشته ام ۱۰۰ درصد گواه بر آینده ام است. ۱۰) بدون رفتگانم نمی توانم به زندگی ادامه دهم.
در طول تاریخ مردم سراسر جهان آیینهای متنوع و عجیبی داشتهاند اما بر طبق یک رسم عجیب در بخشی از چین عروس در هنگام برگزاری مراسم عروسیاش باید گریه کند.
این رسم که در ایالت «سیچوآن» مرسوم است در طول قرن ۱۷ طرفداران زیادی داشته و تا سال ۱۹۱۱ میلادی نیز ادامه یافته است. بر طبق این رسم عروس در شب مراسم عروسیاش مجبور است، گریه کند و در صورتی که قادر به گریه کردن نبود افراد حاضر در مجلس از او به عنوان فردی ضعیف یاد میکردهاند. گفته شده است در یکی از این مراسم عروس که قادر به گریهکردن نبوده است مورد ضرب و شتم مادرش قرار میگیرد. همچنین این رسم در بخشهای مختلف ایالت «سیچوآن» به روشهای متنوع برگزار میشده است؛ به طور مثال در غرب این ایالت، عروس مجبوراست از یک ماه پیش از برگزاری مراسم عروسیاش گریه کند. به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید. ۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب میاندازید و با شناکردن خود را به یک قایق نجات میرسانید و از آن بالا میروید. چند نفر دیگر را در آن قایق نجات همراه خود میبینید؟ جواب ها نزد خود یادداشت کنید لطفا ۲- خود را به ساحل میرسانید و بیابان وسیعی را در مقابل خود میبینید. چند وسیله شخصی و مقداری خوراکی بر میدارید و در جستجوی نجات، راه بیابان را در پیش میگیرید. چند جفت کفش برمیدارید؟ ۳- پس از یک راهپیمایی طولانی و سخت، از یک تپه شنی بالا میروید و با خوشحالی شهری را در دوردست میبینید. همچنین متوجه میشوید که در فاصلهای نه چندان دور در سمت راست شما واحهای وجود دارد. آیا ابتدا به آنجا میروید و برای مدتی کوتاه، یا هر چقدر که میخواهید استراحت میکنید و یا آن که آن را نادیده گرفته به راهتان به سوی شهر ادامه میدهید؟ ۴- پس از ورود به شهر، قصری توجه شما را به خود جلب میکند و تصمیم میگیرید که وارد آن شوید. پس از عبور از دروازهها، خود را در یک راهروی طولانی مییابید که به اتاق پادشاه منتهی میشود. وارد اتاق میشوید و شاه و ملکه را میبینید که در کنار هم به تخت نشستهاند. شاه و ملکه چه شکلی هستند؟ و چه ویژگیها و خصوصیاتی را برایتان مجسم میکنند؟ ۵- از آن اتاق خارج میشوید و از یک پلکان مارپیچی پایین میروید. تاریک و سایهدار است، با مشعلهایی بر روی دیوار که به طور نوبتی روشن و خاموش میشوند. همین طور که پائین میروید، ناگهان یک زن (اگر شما مرد هستید) و یا یک شوالیه (اگر شما زن هستید) از کنارتان عبور میکند. شما فقط برای یک لحظه صورتش را میبینید و این تصویر، یک نفر که میشناسید را به یادتان میآورد. او چه کسی است؟ ۶- پلّهها شما را به اتاق پذیرایی میرساند و شما میز بسیار بزرگی با یک گیلاس پایهدار در وسط آن میبینید. به گیلاس نگاه کنید. چقدر آن پر از مایعات است؟ جواب های خود را مرور کنید و برای دیدن نتیجه آزمایش به پایین صفحه مراجعه نمائید
فقط بعد از اینکه جواب دادید لطفا
1- تعداد دوستان واقعی که دارید.
۲- تعداد عشقهای واقعی که قبل از ازدواج خواهید داشت .
۳- اصول اخلاقی شما در کار.
۴- آنچه تصوّر کردهاید آن چیزی است که به نظر شما یک زوج ایدهآل باید آن گونه باشند.
۵- این همان شخصی است که تا پایان عمر، ذهنتان درگیر اوست . ۶- میزان پر بودن گیلاس، نشانگر این است که شما در یک رابطه دوستی چقدر از خودتان مایه میگذارید.
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت
او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش
باز نشسته شد
دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر
لاینحل یکی از دستگاه های
چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند
آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند
و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین،
نومیدانه به او متوسل شده بودند
که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام
به وارسی دستگاه می پردازد
و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه
مخصوص دستگاه می کشد
و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می
افتد.
مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد
مصرفی می کند
و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !
شنبه 23 دی 1391برچسب:خواندنی ها, :: 22:35 :: نويسنده : fayaz
چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از
قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد
در مشخصات تولید محصول نوشته بود
سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.
هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند
نامه ای همراه آنها بود با این مضمون،
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید
خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد !
شنبه 23 دی 1391برچسب:خواندنی ها, :: 22:27 :: نويسنده : fayaz قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،
خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.
سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:خواندنی ها, :: 20:16 :: نويسنده : fayaz جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت این همه مشتری و گرمی بازارنداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت
اول آن کس که خریدارشدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد...
با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند پادشاه فصل ها
داستان جديدي از مسابقه خرگوش و لاک پشت
خرگوشي و لاک پشتي بر سر اينکه کدام سريع ترند بحث داشتند و قرار شد براي اثبات آن در يک مسيرمسابقه بدهند.
خرگوش به سرعت مدتي دويد و ديد لاک پشت هنوز نرسيده تصميم گرفت زير درختي استراحت کند و بعد به مسابقه ادامه دهد.
بزودي زير درخت خوابش برد ولي لاک پشت آمد و از او سبقت گرفت و مسابقه را برد.
خرگوش بيدار شد و متوجه شد که مسابقه را باخته . روح اين داستان اين است که آهسته و پيوسته رفتن سبب پيروزي در مسابقه مي شود.
اين داستاني است که ما با آن بزرگ شده ايم و با آن مانوسيم.
ولي بعدها کسي يک نوع جالب از اين قصه را برايم تعريف کرد اين قصه چنين است.
خرگوش از باختن در مسابقه مايوس شد و به پيشگيري پس از عمل پرداخت(يعني به ريشه يابي علّت پرداخت) و فهميد که مسابقه را فقط به اين دليل باخته است که بيش از حد مطمئن ، بي دقت و باز برخورد کرده است.
اگر خرگوش همه چيز را براي خودش بديهي فرض نمي کرد ، لاک پشت مسابقه را از او نمي برد. بنابراين با لاک پشت قرار گذاشت که مسابقه ديگري بدهد. لاک پشت هم قبول کرد.
اين بار خرگوش بدون توقف از شروع تا پايان مسابقه دويد و چند مايل هم بيشتر رفت.
روح اين داستان ميگويد که : سريع و از پا ننشستن بهتر از آهسته و پيوسته رفتن است .
اگر در سازمانتان دو نفر داشته باشيد که يکي آهسته کار و روش مند و قابل انعطاف و ديگري سريع و در عين حال متکي به آنچه که انجام مي دهد حتما فرد سريع و متکي به خود بي وقفه و سريعتر از فرد آهسته کار و روش مند از نردبان سازماني بالا مي رود.
آهسته کار و پيوسته کار بودن خوب است ولي بهتر است سريع و متکي به خود بود.
ولي قصه اينجا تمام نمي شود. اين بار لاک پشت فکري کرد و متوجه شد که با اين روش راهي براي شکست دادن خرگوش وجود ندارد.
کمي فکر کرد و بعد با خرگوش قرار مسابقه ديگري گذاشت . اما در يک مسير نسبتا متفاوت ديگري.
خرگوش قبول کرد. مسابقه را شروع کردند. خرگوش با حفظ آن سرعت و چالاکي پايدارانه خود، با سرعت بسيار از جا کنده شد تا اينکه به رودخانه عريضي رسيد.
خط پايان مسابقه دو کيلو متر آن طرف تر بود.
خرگوش آنجا نشست و فکري کرد که چه کند. در اين ضمن لاک پشت آهسته رسيد و داخل رودخانه شد و شناکنان خود را به آنطرف رودخانه رساند و به پيشروي ادامه داد تا مسابقه را برد.
روح اين داستان به ما مي گويد که : اول هسته اصلي توان خود را بشناس و بعد زمين بازي را طوري عوض کن که با آن توان تناسب داشته باشد.
اگر سخن گوي خوبي در سازمان باشي مطمئن باش که مي تواني فرصتهايي خلق کني تا با ارائه آنها مديران پايين تر را قادر سازي که به شما توجه کنند.
اگر قدرت تجزيه و تحليل داري ، قدري تحقيق کن ، گزارش تنظيم کن و به سلسله مراتب بالا بفرست. کار کردن براساس قدرت و توانائيت نه فقط باعث مي شود که به تو توجه کنند بلکه فرصتهايي را براي رشد و ترقي ايجاد مي کند.
هنوز قصه تمام نشده
اين بار خرگوش و لاک پشت تا اندازه اي با هم دوست شدند و نشستند و قدري با هم فکر کردند. هر دو متوجه شدند که مسابقه آخر مي توانست بهتر برگزار شود.
بنا بر اين تصميم گرفتند مسابقه آخر را تکرار کنند و اين بار به صورت تيمي حرکت کنند.
آنها شروع کردند. اين بار خرگوش لاک پشت را تا رودخانه بر پشتش حمل کرد و در رودخانه لاک پشت شنا کنان خرگوش را به آن سو رساند.
در آن طرف رودخانه خرگوش دوباره لاک پشت را بر پشتش سوار کرد و با هم به خط پايان رسيدند. هر دو از نتيجه مسابقه خيلي راضي تر از قبل به نظر مي رسيدند.
نتيجه اخلاقي اينکه : بطور انفرادي درخشيدن و يا از هسته و توان دروني قوي برخوردار بودن خوبست اما به غير از اينکه بطور تيمي کار کنيد و توانٍ دروني خود را با توانٍ هسته فرد ديگر به پيش ببريد، هميشه زير سطح متوسط، عمل مي کنيد. زيرا هميشه موقعيتهايي پيش مي آيد که شما کار را درست انجام نمي دهيد ولي در کار گروهي همکار ديگر تان مي تواند کار را به خوبي تمام کند.
اساساً کار گروهي در باب رهبري موقعيتي است و به فرد اجازه مي دهد که از توان دروني اش براي کسب فرصتي به منظور رهبر شدن برخوردار شود.
از اين قصه درسهاي بيشتري مي توان گرفت.
توجه داشته باشيد که نه خرگوش و نه لاک پشت ، پس از شکست دست از تلاش بر نمي داشتند. خرگوش تصميم گرفت سخت تر کار کند و پس از هر شکست به ميزان تلاشش بيفزايد.
لاک پشت استراتژي خود را تغيير داد زيرا او تا آنجا که در توان داشت سخت تر کار مي کرد و در زندگي وقتي با شکست مواجه مي شد گاهي اوقات لازم بود سخت تر کار کند و بر تلاشش بيفزايد.
گاهي بهتر است استراتژي را عوض کنيم و استراتژي ديگري را بيازمائيم وگاهي بهتر است از هر دو استراتژي بهره ببريم.
خرگوش و لاک پشت درس حياتي ديگري نيز گرفتند. وقتي رقابت عليه رقيب را متوقف مي کنيم و در عوض به رقابت عليه موقعيت مي پردازيم خيلي بهتر کار را اجرا مي کنيم.
وقتي روبرتو گويزتا در دهه 1980 مديريت کوکاکولا را به عهده گرفت با قدرت و توانٍ شديد با قدرت و توانٍ پپسي که رشد کوکاکولا را مورد تعرض قرار مي داد روبرو شد.
مديران اجرائي کوکاکولا ، پپسي زده شده بودند و تصميم گرفتند که نرخ سهام را هر بار يک درصد بالا ببرند.
گويزتا تصميم گرفت که از رقابت با پپسي دست بردارد و در عوض با افزايش رشد يک درصدي سهام، با پپسي رقابت کند.
گويزتا تصميم گرفت که از رقابت با پپسي دست بردارد و در عوض با افزايش رشد يک درصدي سهام، با پپسي رقابت کند.
گويزتا از مديران اجرائيش پرسيد که متوسط مصرف هر آمريکايي در هر روز چقدر است پاسخ دادند 14 انس. چقدر آن سهم کوکاکولاست؟ پاسخ دادند 2 انس. گويزتا گفت که کوکاکولا به سهم بزرگتري از اين بازار نياز دارد.
کاري که او کرد در اصل رقابت با پپسي نبود. او دنبال راهکار هاي ديگري به منظور وارد کردن اقلام جديد به بازار که مشتمل بر آب خوردن ، چاي، قهوه ، شير و آب ميوه رفت تا جايگزين 12 انس باقي مانده شود. ديگر بازار به نوشيدني که او احساس نياز مي کرد دسترسي مي يافت.
در پايان کوکاکولا ، ماشين هاي فروش آب ميوه و ديگر نوشيدنيها را در گوشه و کنار خيابانها نصب کرد. از آن زمان پپسي هيچ گونه مقابله و در گيري با کوکا نداشت.
خلاصه اينکه داستان خرگوش و لاک پشت مطالب زيادي را به ما آموزش دادند.
با توجه به مطالب بالا سرعت و پايداري هميشه آهستگي و سکون(بي رمقي) را مغلوب ميکند. در شرايط رقابتي کار کنيد.
از منابع موجود با کار تيمي بهره گيري کنيد زيرا هميشه تک روي و کار فردي منجر به شکست است. هرگز تسليم شکست نشويد. و در نهايت با موقعيت ها مقابله کنيد نه اينکه با واقعيات مقابله کنيد.
(با تشکر از محمد رضا اکبری)
جمعه 14 مهر 1391برچسب:خواندنی ها, :: 20:38 :: نويسنده : fayaz
خدایا!!!
دلم هوای دیروز را کرده. هوای روزهای کودکی را.
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم
تا برای تو بیاورد.
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی که دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت
در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم
به سوی تو دلم میخواهد
این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم دلم میخواهد ...
می شود
باز هم کودک شد؟؟؟؟
راستی خدا! دلم فردا هوای امروز را می کند؟
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام. (ضحی 1-۲) افسوس که هر کس را به سوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را و مرا به سخره گرفتی. (یس30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری(حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .(احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت نیز به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 64 -63) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا بر خویش غره شوی؟ (انفطار 6) مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد ودر زمره عزیزانم داخل شو (فجر 29- 28) تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54) یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : fayaz coming back to life
where were you when I borned in yours fire of love
where were you when I was burned and broken
whil the days slipped by from my window watching
where were you when I was hurt and I was helpless
because the thing you say and the things you do surround me
whil you were hanging your self on some one else's words
dying to bellieve in what you heard
I was standing straight in to the shining sun
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیج زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،تنها دو روز خط نخورده باقی بود پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرزد، داد زد و بد بیراه گفت ، خدا سکوت کرد جیغ زد جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد به پر پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سکوت کرد کفر گفت و سجاده دور انداخت دلش گرفت گریست و به سجده افتاد خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز هم رفت ، تمام روز را به بد بیراه و جار جنجال از دست دادی تنها یک روز باقی است بیا لااقل این یک روز را زندگی کن لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ خدا گفت آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ربخت و گفت: حالا برو و یک روز زندگی کن او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید ، اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود می ترسید زندگی از لا به لای انگشتاش بریزد قدری ایستاد ، بعد با خودش گفت:وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این چه فایده ای دارد بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم آن وقت شروع به دویدن کرد؛زندگی را به سر رویش پاشید، زندگی را نوشید زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند فریاد بزند احساس کند و لذت ببرد... او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما...
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمنی خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را
بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که اورا نمی شناختند سلام کرد و برای آنهایی که اورا دوست نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد سرشار شد و بخشید، عاشق شد وعبور کرد و تمام شد... او در همان یک روز زندگی کرد فردای آن روز فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت،کسی که هزار سال زیست. زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است، اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهید آیا ضمانتی برای زندگی فردا وجود دارد؟
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : fayaz
آفتاب مهربانی سایه تو بر سر من ای که در پای تو پیچید ساقه نیلوفر من
با توتنها با تو هستم ای پناه خستگیهام
در هوایت دل گسستم از همه دلبستگیهام
در هوایت پر گشودن باور بال پر من باد
شعله ور از آتش غم خرمن خاکستره من باد
ای بهار باور من ای بهشت دیگر من
بی تو چون برگ از شاخه افتادم
زرد سرگردان در کف بادم
گرچه بی برگم گرچه بی بادم در هوای تو بی قرارم برگ پاییزم بی تو میریزم نو بهارم کن، نو بهارم
یک شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : fayaz دوستان ممنون که به من سر میزنید اگر مایل بودید و دلتون خواست یک خاطره خوب از یکی از مقطع تحصیلیتون(راهنمایی،دبیرستان یا دانشگاه...) برام بنویسید خیلی خوشحال میشم حتما دیگر دوستان هم از این خاطره لذت خواهند برد متشکر
جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : fayaz
تو موفق خواهی شد شک نکن
چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : fayaz صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟ من هم از همهمهء اهل زمین دل گیرم تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر؟... زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ! تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند, همه جا سایه ی دیوار زدن ! وای سهراب دلم را (کشتند...) جمعه 16 تير 1391برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : fayaz
سر گشته اي به ساحل دريا، نزديك يك صدف، سنگي فتاده ديد و گمان برد گوهر است ! *** گوهر نبود - اگر چه - ولي در نهاد او، چيزي نهفته بود، كه مي گفت ، از سنگ بهتر است ! *** جان مايه اي به روشني نور، عشق، شعر، از سنگ مي دميد ! انگار دل بود ! مي تپيد ! اما چراغ آينه اش در غبار بود ! *** دستي بر او گشود و غبار از رخش زدود، خود را به او نمود . آئينه نيز روي خوش آشنا بديد با صد اميد، ديده در او بست صد گونه نقش تازه از آن چهره آفريد، در سينه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد سنگين دل، از صداقت آئينه يكه خورد ! آئينه را شكست ! مشیری
یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : fayaz
چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !
به دست موج خيالت سپرده ام جان را .
فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛
بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .
درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،
چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟
مشیری
یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 13:20 :: نويسنده : fayaz ای عاشق در انتظار چه نشسته ای؟ در انتظار بادهای پاییزی باران های بهاری، برگهای زرد و یا شکوفه ای ارغوانی در انتظار کدامی؟ انتظار بیهوده است پنجره را باز کن، جدار را بشکن، غبار را پاک کن و خاطره را به خاطره ها بسپار که تا پایان پایانها مانده این است زندگی و این است روزگار فردمنش پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : fayaz از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگینند!
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : fayaz
من کمی بیشتر از عشق تورا میفهمم
عشق راه و روش بچه دبستانی هاست
تقدیم به کسی که خورشید زندگانیش بر مبنای صداقت طلوع کرده و نسیم محبتش مرا بیش از آنچه هستم میفهمد و میداند که دنیای دوستیمان بزرگتر از عشق بازی های بچگانست روزگارت سرشار از آرامش جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : fayaz
نیرویی لایتناهی و وصف ناپذیری در جهان وجود دارد که افسونگران آن را اراده مینامند و شکی نیست که هر آنچه در سرتاسر جهان وجود دارد با حلقه رابطی به آن پیوند خورده است کاستاندا
جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : fayaz
دوستت دارم را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام این گل سرخ من است. دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق که بری خانه دشمن که فشانی بر دوست،
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست! در دل مردم عالم – به خدا - نور خواهد پاشید روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو « دوستم داری » را از من بسیار بپرس دوستت دارم را با من بسیار بگو
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : fayaz پرنده پنج خصلت داشت نخستین اوج در پرواز سپس پرواز بی همراه سه دیگر هدف گیرد به منقارش فرازه کهکشان هارا چهارم رنگ بی رنگی و در آخر نوایش همچنان نجوا یوحنای صلیبی
سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحر گاه رفتن سلام ای همه لحظه های جدایی خداحافظ ای شعر شبهای روشن . . . خداحافظ ای شعر شبهای روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعرشبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من تو را می سپارم دل های خسته تو را می سپارم به مینای مهتاب تو رامی سپارم دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو رامی سپارم به رویای فردا به شب می سپارم تو را تا نسوزد به دل می سپارم تورا تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد اگر روزگار این صدا را نگیرد خداحافظ ای برگ و باره دل من خداحافظ ای سایه ساره همیشه اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم خداحافظ ای نوبهار همیشه...
جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:http://www,google,com/imgres?imgurl=http://3,bp,blogspot,com/-12gKb7YZn8Q/Tc7MApTa1wI/AAAAAAAABiw/BtNHNrPIBt4/s1600/love-wallpaper11,jpg&imgrefurl=http://amha-wallpaper,blogspot,com/2011/05/22-cool-love-wallpapers-for-desktop,html&h=768&w=1024&sz=71&tbnid=7e4bg5X5Q7shLM:&tbnh=94&tbnw=125&prev=/search%3Fq%3Dlove%2Bwallpaper%26tbm%3Disch%26tbo%3Du&zoom=1&q=love+wallpaper&docid=M0rqoQG9PNnljM&hl=en&sa=X&ei=DYqRT6TWDuKI4gSVnZiABA&ved=0CG8Q9QEwDw&dur=382, :: 20:17 :: نويسنده : fayaz آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|