سخنان دل

فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛

روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد :

 - غمگيني؟

 - نه .

 - مطمئني ؟

 - نه .

 - چرا گريه مي کني ؟

 - دوستام منو دوست ندارن .  

چرا؟                

 - چون قشنگ نيستم .

 - قبلا اينو به تو گفتن ؟

 - نه .

 - ولي تو قشنگ ترين

 دختري هستي که من تا

 حالا ديدم .

 - راست مي گي ؟

 - از ته قلبم آره

 دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.

 چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛

عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!

 

دو شنبه 10 تير 1392برچسب:خواندنی ها, :: 21:40 :: نويسنده : fayaz

بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک

آسمان آبی و ابر سپید

برگهای سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

 

نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها و سبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حال آفتاب

ای دل من گرچه در این روزگار

جامه رنگین نمی پوشی به کام

باده رنگین نمی نوشی ز جام

نقل و سبزه در میان سفره نیست

جامت از آن می که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکویی شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

جمعه 2 فروردين 1392برچسب:شعر, :: 19:17 :: نويسنده : fayaz

برام هیچ حسی شبیه تو نیست 

 

کنار تو در گیره آرامشم 

 

همین از تمام جهان کافیه 

 

همین که کنارت نفس میکشم

 

برام هیچ حسی شبیه تو نیست 

 

تو پایان هر جستجویه منی 

 

تماشای تو عین آرامشه

 

تو زیباترین آرزوی منی...

 

منو از این عذاب رها نمیکنی

 

کنارمی به من نگا نمیکنی

 

تمام قلب تو به من نمیرسه 

 

همین که فکرمی برای من بسه...

.

.

.

 

منو از این عذاب رها نمیکنی

 

کنارمی به من نگا نمیکنی

 

تمام قلب تو به من نمیرسه 

 

همین که فکرمی برای من بسه

.

.

.

.

.

از این عادت با تو بودن هنوز 

 

ببین لحظه لحظم کنارت خوشه 

 

همین عادت با تو بودن یه روز 

 

اگه بی تو باشم منو میکشه

 

یه وقتایی اینقدر حالم بده 

 

که میپرسم از هر کسی حالتو

 

یه روزایی حس میکنم پشت من

 

همه شهر میگرده دنبال تو

 

 

همه شهر میگرده دنبال تو

 

 

 

منو از این عذاب رها نمیکنی 

 

کنارمی به من نگا نمیکنی 

 

تمام قلب تو به من نمیرسه 

 

همین که فکرمی برای من بسه. . .

 

 

 

همین که فکرمی برای من بسه

 

چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:شعر, :: 21:57 :: نويسنده : fayaz

 

 

 

خواندنی ها

happy 

valentaine

my

friends

پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 19:37 :: نويسنده : fayaz


پسر کوچولویی در مراسم عروسی از مادرش پرسید: “مامان، چرا دختره لباس سفید پوشیده؟


” مامانش گفت:

“این تو عروسی ها یه رسم هست که عروس لباس سفید بپوشه، بخاطر اینکه عروس خیلی خوشحاله و امروز بهترین روز زندگیشه.”

پسر یه خورده فکر کرد و گفت: ” خوب چرا پسره (داماد) لباس مشکی پوشیده؟”
 

جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : fayaz

بدترین دروغ دروغی است که ناخودآگاهانه به خودمان می گوییم، در ذهنمان ریشه می دواند و تأثیرات بیرونی بد و تفکرات منفی بر جای می گذارد. پس دفعه بعدی که تصمیم گرفتید زندگیتان را خانه تکانی و دور و برتان را خلوت کنید از ذهن شروع کنید ، دروغ های قدیمی و حدیث نفس های منفی را که با خود می گفتید از فکرتان بیرون کنید.

دروغ گفتن اشتباه است اما دروغ گفتن به خود گناهی است نابخشودنی!

در ادامه به ۱۲ مورد از این دروغ های مخرب که هر چه زودتر باید ترک شود اشاره می کنیم:

12 دروغی که نباید به خودمان بگوییم ! www.taknaz.ir
 

۱) هنوز دلیلی برای شادی در زندگی ام ندارم.
در هر اشتباه یا درگیری ای پیامی نهفته است. بعضی از مردم پیام را در نمی یابند چون یا در حال پرخاشگری با خودشان هستند که چرا اشتباه کرده اند یا از آن مسئله و درگیری بیش از حد ناراحت شده اند. وقتی از نداشتن ها در زندگی عصبانی می شوی در واقع خود را از لذت آن چه داری محروم می کنی. شادترین مردم لزوماً خوشبخت ترین آن ها نیستند و از هرچیزی بهترینش را ندارند آن ها فقط از آن چه دارند نهایت استفاده را می برند. دلیل آن که بسیاری از مردم دست از تلاش و کوشش می کشند آن است که یا به آن چه از دست رفته خیره شده اند! یا به درازی راهی که در پیش دارند فکر می کنند درحالیکه می توانند به حال و مسافتی که پیموده اند بیاندیشند.

۲) رؤیاها غیر ممکن اند!
هرگز اجازه ندهید کسانی که خودشان دست از رؤیاهایشان کشیده اند شما را تحت تأثیر قراردهند. بهترین کاری که می توانی انجام دهی آن است که پیرو قلبت باشی! ریسک کن! به دنبال انتخاب های امن و راحت نباش، از آن چه ممکن است اتفاق بیافتد نهراس. هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. اگر به راهت ادامه دهی به آن چه می خواهی می رسی. بگذار رؤیاهایت بزرگتر از ترس هایت باشند و عملت از سخنت گویاتر. هرروز کاری انجام بده که بعدها به خاطرش از خودت ممنون باشی.

12 دروغی که نباید به خودمان بگوییم ! www.taknaz.ir

۳) افرادی هستند که مرا آزار می دهند.
زندگی کوتاه است. مراقب خودت باش. اگر کسانی هستند که دائماً آزارت می دهند باید آنقدر برای خودت ارزش قائل باشی که آن ها را ترک کنی. ممکن است در ابتدا ضربه بخوری ولی درست خواهد شد. گاهی دوری گزیدن نه تنها نشانه ضعف نیست بلکه نشانه ی نهایت قدرت است. دور نشده ای که دیگران ارزشت را بدانند، از آن ها دور شده ای چون سرانجام خودت ارزش خودت را دانسته ای.

۴) ناکامی هایم همه اتلاف وقت بوده اند.
افرادی هستند که در زندگی تو نگنجیده اند، اما هیچ کدام از آن ارتباطات اتلاف وقت نبوده. اگر آن چه می خواسته ای از آن ها به دست نیاورده ای در عوض آن چه نمی خواسته ای را به تو آموخته اند. دوستانمان را از دست نمی دهیم فقط کم کم یاد می گیریم که چه کسانی به دردمان می خورند. هرگز کسی را وادار نکن که جایی برایت در زندگی اش باز کند چون اگر ارزشت را بداند خودش مطمئناً این کار را خواهد کرد. به خاطر داشته باش وقتی شرایط خوب است دوستان تو را می شناسند و هنگامی که اوضاع ناجور می شود این تو هستی که دوستان واقعی ات را می شناسی.

12 دروغی که نباید به خودمان بگوییم ! www.taknaz.ir

۵) شرایط هرگز بهتر نمی شود.
هیچ انسانی در دنیا وجود ندارد که بدون هرگونه اشتباهی با همه مسائل زندگی روبرو شود. اصلاً شیوه ی آفرینش ما این گونه نیست. در عوض انسان برای عصبانیت، ناراحتی، آزار، خطا و زمین خوردن ساخته شده است. این ها همه بخشی از زندگی هستند، رویارویی با مشکلات، آموختن، دگرش و حل آن مشکلات. در گذر زمان این ها چیزهایی هستند که سرانجام آن چه باید باشیم را از ما می سازند.
وقتی خودت را در تنهایی محبوس می بینی و نمی توانی خودت را از ظلمت رها کنی به خاطر داشته باش که آن ظلمت همانند مکانی است که بال های کرم ابریشم در آن رشد می کند و پروانه می شود. امروز روز خوبی نیست این به این معنی نیست که فردا نمی تواند بهترین روز زندگیت باشد. فقط باید بخواهی تا به آن برسی.

۶) شکست بد است.
گاهی باید بارها شکست بخوری تا سرانجام پیروز شوی. مهم نیست چندبار اشتباه کرده ای یا چقدر آرام به جلو می روی تو از تمام کسانی که تلاش نمی کنند جلوتر هستی.
وقتی شکست می خوری آن چنان درگیر آن نشو که فرصت های بعدی را هم از دست بدهی. ایده هایی که به کار نمی آیند سنگریزه هایی هستند در مسیر ایده ای که به بار خواهد نشست. و به خاطر داشته باش شکست زمین خوردن نیست شکست یعنی زمین نشستن درحالیکه می توانی بلند شوی و ادامه دهی. همیشه سریع بلند شو و به راهت ادامه بده!

۷) اتفاقات خوب بدون هیچ تلاشی رخ خواهند داد!
همانی هستیم که انتخاب می کنیم باشیم! قرار نیست کسی ما را نجات دهد، خودت ناجی خودت باش. قرار نیست چیزی به ما بدهند، باید بیرون بروی و آن را بدست آوری. هیچ کس جز خودت نمی داند چه می خواهی و اگر به دستش نیاوری هیچ کس به اندازه ی خودت شرمگین نمی شود. کلید خوشبختی را در جیب دیگران نگذار و منتظر نباش دیگران زندگی رؤیائیت را بسازند. معمار و نگهبان شادکامیت باش. هرچه بیشتر در مقابل گذشته و حال مسئول باشی به همان اندازه قادر خواهی بود آینده ی دلخواهت را بسازی.

12 دروغی که نباید به خودمان بگوییم ! www.taknaz.ir

۸) گذشته ام ۱۰۰ درصد گواه بر آینده ام است.
همه ی ما در برهه هایی از زندگی اشتباهاتی کرده ایم. گاهی به دیگران اجازه می دهیم از ما سوء استفاده کنند یعنی پذیرفته ایم که بی ارزش باشیم، سنگفرش دیگران شده ایم از ما عبور کرده اند و به راحتی فراموش شده ایم.  ولی نباید از هیچ لحظه ی آن پشیمان یا شرمگین باشیم، زیرا از هریک از انتخاب های غلطمان نکته ای آموخته ایم. یاد گرفته ایم که به چه کسانی اعتماد کنیم و از چه کسانی روی گردان باشیم، معنای دوستی را آموخته ایم بلدیم با دروغ گوها چگونه رفتار کنیم! و با دوستان مخلص چگونه کنار بیاییم. می دانیم چگونه خودمان باشیم میدانیم چگونه از افراد بزرگ و اتفاقات نیک در زندگیمان استقبال کنیم. اگرچه چیزهایی هستند که هرگز درنمی یابیم، اکنون برای دفعه بعد و آن چه در آینده رخ خواهد داد آماده تر هستیم.

۹) نیازی به ملاقات با افراد جدید نیست.
شاید این تفکر آزاردهنده باشد اما نمی توانیم تا ابد همه ی دوستانمان را حفظ کنیم. افراد و همچنین اولویت های ما دگرش می یابند. برخی ارتباطات رنگ می بازند و برخی جان می گیرند و رشد می کنند. به استقبال ارتباطات جدید برو و بگذار افراد قدیمی که دیگر به کارت نمی آیند دورتر و دورتر شوند. به قضاوت هایت اعتماد کن. با آغوش باز به آدم های جدید در زندگیت خوشامد بگو و بدان با این کار به قلمروهای جدید و ناشناخته پا می گذاری! بیاموز! برای مقابله با چالش های پیش رو آماده باش و آماده باش روزی کسی را ملاقات کنی که زندگی ات را برای همیشه تغییر خواهد داد.

12 دروغی که نباید به خودمان بگوییم ! www.taknaz.ir

۱۰) بدون رفتگانم نمی توانم به زندگی ادامه دهم.
اگر کسی وارد زندگیت شد و حضورش اثرات مثبتی داشت ولی به علتی در کنارت نماند بیش از حد عجز و لابه نکن! خوشحال و شکرگزار باش که برای مدتی مسیر زندگیتان در هم گره خورده است و از حضورش لذت برده ای حتی اگر این مدت کوتاه بوده است. زندگی یعنی دگرش. مردم می آیند و می روند برخی بازمی گردند و برخی نه! و باز هم همه چیز آرام و عادی است. چون یک نفر بازگشته است دلیلی ندارد که بقیه افرادی که در کنارت هستند را فراموش کنی و نبینی. قدر آن چه داری را بدان و به خاطراتت لبخند بزن.

۱۱) آماده نیستم! هنوز به اندازه ی کافی خوب نیستم.
وقتی فرصتی به انسان رو می کند بدان که هیچ کس ۱۰۰ درصد آماده ی بهره برداری از آن نیست. زیرا بیشتر فرصت ها در زندگی، ما را به رشد و نمو در فضاهایی غیر از راحتی و آرامش وامیدارند. و این یعنی در زمان رویارویی با آن فرصت آرامشی وجود ندارد. خودت را سرزنش نکن همه چیز در آینده درست خواهد شد. به استقبال این رشد و تعالی برو! اینکه در آینده بهتر می شوی به این معنی نیست که الان خوب نیستی این یعنی اینکه در آینده پیشرفت خواهی کرد، خودت را عاشقانه دوست خواهی داشت و به زندگی خواهی پرداخت. باید قلبت را مداوا کنی ذهنت را بازتر و بازتر کنی و آن چه داری با دیگران تقسیم کنی. تو آماده ای! فقط شروع کن!

۱۲) هنوز وقت هست.
در پایان از انجام آن چه انجام داده ای به اندازه ی آن چه انجام نداده ای اظهار ندامت نکن. به این خطوط اعتماد کن. به عقب برگرد و بگو “باور کردنی نیست! من انجامش دادم!” نه “ای کاش…” همیشه بگو” چه خوب…” نه ” اگر…”. چه بهتر که عمری داشته باشی سراسر خطا و از هر خطا تجربه و درسی گرفته باشی تا اینکه قلبی داشته باشی پر از ندامت و خالی از رؤیاهای زیبا!

دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:روانشناسی, :: 16:52 :: نويسنده : fayaz

رسم جالب و عجیب مراسم عروسی چینی ها + عکس
در طول تاریخ مردم سراسر جهان آیین‌های متنوع و عجیبی داشته‌اند اما بر طبق یک رسم عجیب در بخشی از چین عروس در هنگام برگزاری مراسم عروسی‌اش باید گریه کند.

 این رسم که در ایالت «سیچوآن» مرسوم است در طول قرن ۱۷ طرفداران زیادی داشته و تا سال ۱۹۱۱ میلادی نیز ادامه یافته‌ است.

بر طبق این رسم عروس در شب مراسم عروسی‌اش مجبور است، گریه کند و در صورتی‌ که قادر به گریه کردن نبود افراد حاضر در مجلس از او به عنوان فردی ضعیف یاد می‌کرده‌اند.

گفته شده است در یکی از این مراسم عروس که قادر به گریه‌کردن نبوده‌ است مورد ضرب و شتم مادرش قرار می‌گیرد.

همچنین این رسم در بخش‌های مختلف ایالت «سیچوآن» به روش‌های متنوع برگزار می‌شده است؛ به طور مثال در غرب این ایالت، عروس مجبوراست از یک ماه پیش از برگزاری مراسم عروسی‌اش گریه کند.
 
 

دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:خواندنی, :: 16:42 :: نويسنده : fayaz

به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید.


۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب می‌اندازید و با شناکردن خود را به یک قایق نجات می‌رسانید و از آن بالا می‌روید. چند نفر دیگر را در آن قایق نجات همراه خود می‌بینید؟
 

یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir

.

.

.

.

جواب ها نزد خود یادداشت کنید لطفا

.

.

.

.

یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir

۲- خود را به ساحل می‌رسانید و بیابان وسیعی را در مقابل خود می‌بینید. چند وسیله شخصی و مقداری خوراکی بر می‌دارید و در جستجوی نجات، راه بیابان را در پیش می‌گیرید. چند جفت کفش برمی‌دارید؟
 

یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.



یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir

۳- پس از یک راه‌پیمایی طولانی و سخت، از یک تپه شنی بالا می‌روید و با خوشحالی شهری را در دوردست می‌بینید. همچنین متوجه می‌شوید که در فاصله‌ای نه چندان دور در سمت راست شما واحه‌ای وجود دارد. آیا ابتدا به آنجا می‌روید و برای مدتی کوتاه، یا هر چقدر که می‌خواهید استراحت می‌کنید و یا آن که آن را نادیده گرفته به راهتان به سوی شهر ادامه می‌دهید؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir

۴- پس از ورود به شهر، قصری توجه شما را به خود جلب می‌کند و تصمیم می‌گیرید که وارد آن شوید. پس از عبور از دروازه‌ها، خود را در یک راهروی طولانی می‌یابید که به اتاق پادشاه منتهی می‌شود. وارد اتاق می‌شوید و شاه و ملکه را می‌بینید که در کنار هم به تخت نشسته‌اند. شاه و ملکه چه شکلی هستند؟ و چه ویژگیها و خصوصیاتی را برایتان مجسم می‌کنند؟

.

.

.

.

.

.

.

.



یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir

۵- از آن اتاق خارج می‌شوید و از یک پلکان مارپیچی پایین می‌روید. تاریک و سایه‌دار است، با مشعل‌هایی بر روی دیوار که به طور نوبتی روشن و خاموش می‌شوند. همین طور که پائین می‌روید، ناگهان یک زن (اگر شما مرد هستید) و یا یک شوالیه (اگر شما زن هستید) از کنارتان عبور می‌کند. شما فقط برای یک لحظه صورتش را می‌بینید و این تصویر، یک نفر که می‌شناسید را به یادتان می‌آورد. او چه کسی است؟

.

.

.

.

.

.

.

.

یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir



۶- پلّه‌ها شما را به اتاق پذیرایی می‌رساند و شما میز بسیار بزرگی با یک گیلاس پایه‌دار در وسط آن می‌بینید. به گیلاس نگاه کنید. چقدر آن پر از مایعات است؟

.

.

.

.

.

.



جواب های خود را مرور کنید و برای دیدن نتیجه آزمایش به پایین صفحه مراجعه نمائید  

.

.

.

.

.

 

فقط بعد از اینکه جواب دادید لطفا

.

.

.

.

.

.

یک تست روانشناسی جالب (12)  www.taknaz.ir .

.

.

.

.

.

.

.

 

 

 

 

1-  تعداد دوستان واقعی که دارید.

 

 

 

۲-  تعداد عشقهای واقعی که قبل از ازدواج خواهید داشت .

 

 

۳-  اصول اخلاقی شما در کار.

 

 

۴-  آنچه تصوّر کرده‌اید آن چیزی است که به نظر شما یک زوج ایده‌آل باید آن گونه باشند.

 

 

 

۵-  این همان شخصی است که تا پایان عمر، ذهنتان درگیر اوست .

۶-  میزان پر بودن گیلاس، نشانگر این است که شما در یک رابطه دوستی چقدر از خودتان مایه می‌گذارید.

 

پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:روانشناسی, :: 18:28 :: نويسنده : fayaz

 

  

       مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی 

استعداد و تبحر داشت   


او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش

 

 

باز نشسته شد

 

 

دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر

 

 

لاینحل یکی از دستگاه های

 

 

چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند

 

   

آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند

 

 

 

و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند بنابراین،

 

 

نومیدانه به او متوسل شده بودند

 

که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.

 

   

مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام

 

به وارسی دستگاه می پردازد

 

و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه 

مخصوص دستگاه می کشد

 

و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست

 

 

آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می

افتد.

 

 

مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.

 

   

حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد

 

مصرفی می کند

 

 

و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:

 

 

بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت

 

 

دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار !

 

شنبه 23 دی 1391برچسب:خواندنی ها, :: 22:35 :: نويسنده : fayaz

 

 

     چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از 

 

قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد

 

 

در مشخصات تولید محصول نوشته بود

 

سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.

 

هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند

 

 

نامه ای همراه آنها بود با این مضمون،

 

مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم

 

برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید

 

خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم

 

امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد !

 

شنبه 23 دی 1391برچسب:خواندنی ها, :: 22:27 :: نويسنده : fayaz

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "


چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .


 

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.


 

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟


 

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …


 

قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،


 

‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.


 

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.


 


سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:خواندنی ها, :: 20:16 :: نويسنده : fayaz

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت خورشید
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خون خدا می شکفد می بالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم ردا از توفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می فهمید
آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده است چرا برگردیم
آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:شعر, :: 17:30 :: نويسنده : fayaz

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

       داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش  کنید

     گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

 

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم  

      ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم 

        بسته سلسله سلسله مویی بودیم

 

کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

 

نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت 

     سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت

این همه مشتری و گرمی بازارنداشت 

       یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت

 

اول آن کس که خریدارشدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

 

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او 

      داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او 

       شهر پرگشت زغوغای تماشایی او

 

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کی سر برگ من بی سر و سامان دارد...

 

 

جمعه 19 آبان 1391برچسب:شعر, :: 21:54 :: نويسنده : fayaz

با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو، دریا با من مهربانی می کند
با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو، من با بهار می رویم
با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم
با تو، من در هر شکوفه می شکفم
با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو، من در روح طبیعت پنهانم
با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.

چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:شعر, :: 20:33 :: نويسنده : fayaz

پاییز

پادشاه فصل ها
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز

چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:شعر, :: 20:11 :: نويسنده : fayaz

 

 
داستان جديدي از مسابقه خرگوش و لاک پشت
 
خرگوشي و لاک پشتي بر سر اينکه کدام سريع ترند بحث داشتند و قرار شد براي اثبات آن  در يک مسيرمسابقه بدهند.
خرگوش به سرعت مدتي دويد و ديد لاک پشت هنوز نرسيده تصميم گرفت زير درختي استراحت کند و بعد به مسابقه ادامه دهد.

 

بزودي زير درخت خوابش برد ولي لاک پشت آمد و از او سبقت گرفت و مسابقه را برد.

خرگوش بيدار شد و متوجه شد که مسابقه را باخته . روح اين داستان اين است که آهسته و پيوسته رفتن سبب پيروزي در مسابقه مي شود.
اين داستاني است که ما با آن بزرگ شده ايم و با آن مانوسيم.

ولي بعدها کسي يک نوع جالب از اين قصه را برايم تعريف کرد اين قصه چنين است.
خرگوش از باختن در مسابقه مايوس شد و به پيشگيري پس از عمل پرداخت(يعني به ريشه يابي علّت پرداخت) و فهميد که مسابقه را فقط به اين دليل باخته است که بيش از حد مطمئن ، بي دقت و باز برخورد کرده است.
 
اگر خرگوش همه چيز را براي خودش بديهي فرض نمي کرد ، لاک پشت مسابقه را از او نمي برد.  بنابراين با لاک پشت قرار گذاشت که مسابقه ديگري بدهد. لاک پشت هم قبول کرد.
 

 

اين بار خرگوش بدون توقف از شروع تا پايان مسابقه دويد و چند مايل هم بيشتر رفت.
روح اين داستان ميگويد که : سريع و از پا ننشستن بهتر از آهسته و پيوسته رفتن است .
اگر در سازمانتان دو نفر داشته باشيد که يکي آهسته کار و روش مند و قابل انعطاف و ديگري سريع و در عين حال متکي به آنچه که انجام مي دهد حتما فرد سريع و متکي به خود بي وقفه و سريعتر از فرد آهسته کار و روش مند از نردبان سازماني بالا مي رود.
آهسته کار و پيوسته کار بودن خوب است ولي بهتر است سريع و متکي به خود بود.
 

 

ولي قصه اينجا تمام نمي شود. اين بار لاک پشت فکري کرد و متوجه شد که با اين روش راهي براي شکست دادن خرگوش وجود ندارد.
کمي فکر کرد و بعد با خرگوش قرار مسابقه ديگري گذاشت . اما در يک مسير نسبتا متفاوت ديگري.
 

خرگوش قبول کرد. مسابقه را شروع کردند. خرگوش با حفظ آن سرعت و چالاکي پايدارانه خود، با سرعت بسيار از جا کنده شد تا اينکه به رودخانه عريضي رسيد.
خط پايان مسابقه دو کيلو متر آن طرف تر بود.

خرگوش آنجا نشست و فکري کرد که چه کند. در اين ضمن لاک پشت آهسته رسيد و داخل رودخانه شد و شناکنان خود را به آنطرف رودخانه رساند و به پيشروي ادامه داد تا مسابقه را برد.

روح اين داستان به ما مي گويد که : اول هسته اصلي توان خود را بشناس و بعد زمين بازي را طوري عوض کن که با آن توان تناسب داشته باشد.
اگر سخن گوي خوبي در سازمان باشي مطمئن باش که مي تواني فرصتهايي خلق کني تا با ارائه آنها مديران پايين تر را قادر سازي که به شما توجه کنند.
اگر قدرت تجزيه و تحليل داري ، قدري تحقيق کن ، گزارش تنظيم کن و به سلسله مراتب بالا بفرست. کار کردن براساس قدرت و توانائيت نه فقط باعث مي شود که به تو توجه کنند بلکه فرصتهايي را براي رشد و ترقي ايجاد مي کند.
 

 

هنوز قصه تمام نشده
اين بار خرگوش و لاک پشت تا اندازه اي با هم دوست شدند و نشستند و قدري با هم فکر کردند. هر دو متوجه شدند که مسابقه آخر مي توانست بهتر برگزار شود.
بنا بر اين تصميم گرفتند مسابقه آخر را تکرار کنند و اين بار به صورت تيمي حرکت کنند.

آنها شروع کردند. اين بار خرگوش لاک پشت را تا رودخانه بر پشتش حمل کرد و در رودخانه لاک پشت شنا کنان خرگوش را به آن سو رساند.
 

در آن طرف رودخانه خرگوش دوباره لاک پشت را بر پشتش سوار کرد و با هم به خط پايان رسيدند. هر دو از نتيجه  مسابقه خيلي راضي تر از قبل به نظر مي رسيدند. 

 

 

 

نتيجه اخلاقي اينکه : بطور انفرادي درخشيدن و يا از هسته و  توان دروني قوي برخوردار بودن خوبست اما به غير از اينکه بطور تيمي کار کنيد و توانٍ دروني خود را با توانٍ هسته فرد ديگر به پيش ببريد، هميشه زير سطح متوسط، عمل مي کنيد. زيرا هميشه موقعيتهايي پيش  مي آيد که شما کار را درست انجام نمي دهيد ولي در کار گروهي همکار ديگر تان  مي تواند کار را به خوبي تمام کند.
   
اساساً کار گروهي در باب رهبري موقعيتي است و به فرد اجازه مي دهد که از توان دروني اش براي کسب فرصتي به منظور رهبر شدن برخوردار شود.

از اين قصه درسهاي بيشتري مي توان گرفت.
توجه داشته باشيد که نه خرگوش و نه لاک پشت ، پس از شکست دست از تلاش بر نمي داشتند. خرگوش تصميم گرفت سخت تر کار کند و پس از هر شکست به ميزان تلاشش بيفزايد.

 

لاک پشت استراتژي خود را تغيير داد زيرا او تا آنجا که در توان داشت سخت تر کار     مي کرد و در زندگي وقتي با شکست مواجه مي شد گاهي اوقات لازم بود سخت تر کار کند و بر تلاشش بيفزايد.
گاهي بهتر است استراتژي را عوض کنيم و استراتژي ديگري را بيازمائيم  وگاهي بهتر است از هر دو استراتژي بهره ببريم.

خرگوش و لاک پشت درس حياتي ديگري نيز گرفتند. وقتي رقابت عليه رقيب را متوقف مي کنيم و در عوض به رقابت عليه موقعيت مي پردازيم خيلي بهتر کار را اجرا مي کنيم.
 

 

وقتي روبرتو گويزتا در دهه 1980 مديريت کوکاکولا را به عهده گرفت با قدرت و توانٍ شديد با قدرت و توانٍ پپسي که رشد کوکاکولا را مورد تعرض قرار مي داد روبرو شد.

 

مديران اجرائي کوکاکولا ، پپسي زده شده بودند و تصميم گرفتند که نرخ سهام را هر بار يک درصد بالا ببرند.
گويزتا تصميم گرفت که از رقابت با پپسي دست بردارد و در عوض با افزايش رشد يک درصدي سهام، با پپسي رقابت کند.
گويزتا تصميم گرفت که از رقابت با پپسي دست بردارد و در عوض با افزايش رشد يک درصدي سهام، با پپسي رقابت کند.
 

 

گويزتا از مديران اجرائيش پرسيد که متوسط مصرف هر آمريکايي در هر روز چقدر است پاسخ دادند 14 انس. چقدر آن سهم کوکاکولاست؟ پاسخ دادند 2 انس. گويزتا گفت که کوکاکولا به سهم بزرگتري از اين بازار نياز دارد.
کاري که او کرد در اصل رقابت با پپسي نبود. او دنبال راهکار هاي ديگري به منظور وارد کردن اقلام جديد به بازار که مشتمل بر آب خوردن ، چاي، قهوه ، شير و آب ميوه رفت تا جايگزين 12 انس باقي مانده شود. ديگر بازار به نوشيدني که او احساس نياز مي کرد دسترسي مي يافت.

در پايان کوکاکولا ، ماشين هاي فروش آب ميوه و ديگر نوشيدنيها را در گوشه و کنار خيابانها نصب کرد. از آن زمان پپسي هيچ گونه مقابله و در گيري با کوکا نداشت.
خلاصه اينکه داستان خرگوش و لاک پشت مطالب  زيادي را به ما آموزش دادند.
 

 

با توجه به مطالب بالا سرعت و پايداري هميشه آهستگي و سکون(بي رمقي) را مغلوب ميکند. در شرايط رقابتي کار کنيد.
 


 

 

از منابع موجود با کار تيمي بهره گيري کنيد زيرا هميشه تک روي و کار فردي منجر به شکست است. هرگز تسليم شکست نشويد. و در نهايت با موقعيت ها مقابله کنيد نه اينکه با واقعيات مقابله کنيد.

(با تشکر از محمد رضا اکبری)

 

 

جمعه 14 مهر 1391برچسب:خواندنی ها, :: 20:38 :: نويسنده : fayaz

 


 

 

خدایا!!!
دلم هوای دیروز را کرده. هوای روزهای کودکی را.
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم
تا برای تو بیاورد.
 دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
 میخواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی که دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت
در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم
به سوی تو دلم میخواهد
این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم دلم میخواهد ...
می شود
باز هم کودک شد؟؟؟؟

                                   راستی خدا! دلم فردا هوای امروز را می کند؟

 

چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:شعر, :: 23:3 :: نويسنده : fayaz

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام. (ضحی 1-۲)

افسوس که هر کس را به سوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را و مرا به سخره گرفتی. (یس30)

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا87)

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری(حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .(احزاب 10)

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت نیز به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118)

وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 64 -63)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 2-3)

غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)

پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا بر خویش غره شوی؟ (انفطار 6)

مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3)

برگرد، مطمئن برگرد ودر زمره عزیزانم داخل شو (فجر 29- 28)

 تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

برگرفته از(1nokteaz1000an.blogfa.com)

یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : fayaz

coming back to life

   

where were you when I borned in yours fire of love

  

where were you when I was burned and broken

 

 

whil the days slipped by from my window watching

  

where were you when I was hurt and I was helpless

  

 

because the thing you say and the things you do surround me

  

 

whil you were hanging your self on some one else's words

    

dying to bellieve in what you heard

  

I was standing straight in to the shining sun

 

جمعه 27 مرداد 1391برچسب:شعر, :: 21:2 :: نويسنده : fayaz

           دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیج زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز،تنها دو روز خط نخورده باقی بود

پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرزد، داد زد و بد بیراه گفت ، خدا  سکوت کرد جیغ زد جار و جنجال راه انداخت،خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد

به پر پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سکوت کرد کفر گفت و سجاده دور انداخت دلش گرفت گریست و به سجده افتاد

خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم اما یک روز هم رفت ، تمام روز را به بد بیراه و جار جنجال از دست دادی تنها یک روز باقی است بیا لااقل این یک روز را زندگی کن

لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟

خدا گفت آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید،

آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ربخت و گفت: حالا برو و یک روز زندگی کن

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی  دستانش می درخشید ، اما می ترسید حرکت کند ، می ترسید راه برود می ترسید زندگی از لا به لای انگشتاش بریزد

قدری ایستاد ، بعد با خودش گفت:وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این چه فایده ای دارد بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم

آن وقت شروع به دویدن کرد؛زندگی را به سر رویش پاشید، زندگی را نوشید زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند فریاد بزند احساس کند و لذت ببرد...

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد اما...

 

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمنی خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را   

 

بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که اورا نمی شناختند سلام کرد و برای آنهایی که اورا دوست نداشتند از

ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد سرشار شد و بخشید، عاشق شد وعبور کرد و تمام شد...

او در همان یک روز زندگی کرد

فردای آن روز فرشته ها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت،کسی که هزار سال زیست.

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است، اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.

امروز را از دست ندهید آیا ضمانتی برای زندگی فردا وجود دارد؟

 

 

 

 

یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 20:57 :: نويسنده : fayaz

 

آفتاب مهربانی سایه تو بر سر من

  ای که در پای تو پیچید ساقه نیلوفر من

 

با توتنها با تو  هستم

 ای پناه خستگیهام

 

در هوایت دل گسستم از همه دلبستگیهام

 

                   در هوایت پر گشودن باور بال پر من باد

 

  شعله ور از آتش غم خرمن خاکستره من باد

 

 

 ای بهار باور من ای بهشت دیگر من
  چون بنفشه بی تو بی تابم بر سر زانو سر من

 

بی تو  چون برگ از شاخه افتادم

 

   زرد سرگردان  در کف بادم 

  

 گرچه بی برگم گرچه بی بادم در هوای تو بی قرارم  

برگ پاییزم بی تو میریزم نو بهارم کن، نو بهارم

 

یک شنبه 1 فروردين 1391برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : fayaz

دوستان ممنون که به من سر میزنید  اگر مایل بودید و دلتون خواست

یک خاطره خوب از یکی از مقطع تحصیلیتون(راهنمایی،دبیرستان یا دانشگاه...) برام بنویسید

خیلی خوشحال میشم حتما دیگر دوستان هم از این خاطره لذت خواهند برد

 متشکر 

 

جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : fayaz

 


گاهے دلمـان از ـهر چه آدمـی است مے گیرد...!

گاهے دلمان  دو کلمه حرف مهربانانه بیشتر نمےخواهد...!

نه به شکل ِ دوستت دارم، عاشقتم، و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست ! و

                      تو موفق خواهی شد      

                             شک نکن


 

چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : fayaz

صبر کن سهراب قایقت جا دارد؟ من هم از همهمهء اهل زمین دل گیرم

تو کجایی سهراب؟


آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند...


وای سهراب کجایی آخر؟...


زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند !


تو کجایی سهراب؟


که همین نزدیکی عشق را دار زدند,


همه جا سایه ی دیوار زدن !


وای سهراب دلم را (کشتند...)


جمعه 16 تير 1391برچسب:, :: 11:57 :: نويسنده : fayaz

 

سر گشته اي به ساحل دريا،

نزديك يك صدف،

سنگي فتاده ديد و گمان برد گوهر است !

***

گوهر نبود - اگر چه - ولي در نهاد او،

چيزي نهفته بود، كه مي گفت ،

از سنگ بهتر است !

***

جان مايه اي به روشني نور، عشق، شعر،

از سنگ مي دميد !

انگار

دل بود ! مي تپيد !

اما چراغ آينه اش در غبار بود !

***

دستي بر او گشود و غبار از رخش زدود،

خود را به او نمود .

آئينه نيز روي خوش آشنا بديد

با صد اميد، ديده در او بست

صد گونه نقش تازه از آن چهره آفريد،

در سينه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد

سنگين دل، از صداقت آئينه يكه خورد !

آئينه را شكست !

مشیری

 

یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : fayaz

 

 

چگونه ماهي خود را به آب مي سپرد !


به دست موج خيالت سپرده ام جان را .


فضاي ياد تو، در ذهن من، چو دريائي است؛


بر آن شكفته هزاران هزار نيلوفر .


درين بهشت برين، چون نسيم مي گذرم،


چه ارمغان برم آن خنده گل افشان را ؟


مشیری

 

یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 13:20 :: نويسنده : fayaz

ای عاشق در انتظار چه نشسته ای؟

در انتظار بادهای پاییزی 

باران های بهاری، 

برگهای زرد و 

یا شکوفه ای ارغوانی

در انتظار کدامی؟

انتظار بیهوده است

پنجره را باز کن، جدار را بشکن، غبار را پاک کن 

و خاطره را به خاطره ها بسپار که تا پایان پایانها مانده

این است زندگی

و این است روزگار

فردمنش

پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : fayaz

از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگینند!


زیرا با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!


زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.


پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند

جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 18:26 :: نويسنده : fayaz

من کمی بیشتر از عشق تورا میفهمم


عشق راه و روش بچه دبستانی هاست

 

تقدیم به کسی که خورشید زندگانیش بر مبنای صداقت طلوع کرده

و نسیم محبتش مرا بیش از آنچه هستم میفهمد

و میداند که دنیای دوستیمان بزرگتر از عشق بازی های

بچگانست

روزگارت سرشار از آرامش

جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:17 :: نويسنده : fayaz

 

نیرویی لایتناهی و وصف ناپذیری در جهان وجود دارد که افسونگران آن را اراده مینامند

و شکی نیست که هر آنچه در سرتاسر جهان وجود دارد

با حلقه رابطی به آن پیوند خورده است

کاستاندا

 

جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 18:7 :: نويسنده : fayaz

 

دوستت دارم را

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

این گل سرخ من است.

دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه دشمن

که فشانی بر دوست،

 

راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست!

در دل مردم عالم – به خدا -

نور خواهد پاشید

روح خواهد بخشید.

 

تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو

این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت

نه به یکبار و به ده بار، که صد بار بگو

« دوستم داری » را از من بسیار بپرس

دوستت دارم را با من بسیار بگو

 

فریدون مشیری

 

یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : fayaz

پرنده پنج خصلت داشت

نخستین اوج در پرواز

سپس پرواز بی همراه

سه دیگر هدف گیرد به منقارش فرازه

کهکشان هارا

چهارم رنگ بی رنگی

و در آخر نوایش همچنان نجوا

یوحنای صلیبی

جمعه 8 ارديبهشت 1398برچسب:شعر, :: 14:0 :: نويسنده : fayaz

 

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحر گاه رفتن

سلام ای همه لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

.

.

.

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خداحافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعرشبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم دل های خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو رامی سپارم دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو رامی سپارم به رویای فردا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تورا تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و باره دل من

خداحافظ ای سایه ساره همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه...

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیددارم از مطالب لذت ببرید با نظراتتون من را در بهبوده این وب یاری کنید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان fayaz70 و آدرس fayaz70.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





Alternative content