سخنان دل
چند سال پیش، آی بی ام تصمیم گرفت که تولید یکی از
قطعات کامپیوترهایش را به ژاپنیها بسپارد
در مشخصات تولید محصول نوشته بود
سه قطعه معیوب در هر ۱۰۰۰۰ قطعه ای که تولید می شود قابل قبول است.
هنگامیکه قطعات تولید شدند و برای آی بی ام فرستاده شدند
نامه ای همراه آنها بود با این مضمون،
مفتخریم که سفارش شما را سر وقت آماده کرده و تحویل می دهیم
برای آن سه قطعه معیوبی هم که خواسته بودید
خط تولید جداگانه ای درست کردیم و آنها را فراهم ساختیم
امیدواریم این کار رضایت شما را فراهم سازد !
شنبه 23 دی 1391برچسب:خواندنی ها, :: 22:27 :: نويسنده : fayaz قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده، یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،
خواندن تو آز آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.
سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:خواندنی ها, :: 20:16 :: نويسنده : fayaz جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمارنداشت سنبل پرشکنش هیچ گرفتارنداشت این همه مشتری و گرمی بازارنداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدارنداشت
اول آن کس که خریدارشدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او بس که دادم همه جا شرح دل آرایی او شهر پرگشت زغوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد کی سر برگ من بی سر و سامان دارد...
با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند پادشاه فصل ها
داستان جديدي از مسابقه خرگوش و لاک پشت
خرگوشي و لاک پشتي بر سر اينکه کدام سريع ترند بحث داشتند و قرار شد براي اثبات آن در يک مسيرمسابقه بدهند.
خرگوش به سرعت مدتي دويد و ديد لاک پشت هنوز نرسيده تصميم گرفت زير درختي استراحت کند و بعد به مسابقه ادامه دهد.
بزودي زير درخت خوابش برد ولي لاک پشت آمد و از او سبقت گرفت و مسابقه را برد.
خرگوش بيدار شد و متوجه شد که مسابقه را باخته . روح اين داستان اين است که آهسته و پيوسته رفتن سبب پيروزي در مسابقه مي شود.
اين داستاني است که ما با آن بزرگ شده ايم و با آن مانوسيم.
ولي بعدها کسي يک نوع جالب از اين قصه را برايم تعريف کرد اين قصه چنين است.
خرگوش از باختن در مسابقه مايوس شد و به پيشگيري پس از عمل پرداخت(يعني به ريشه يابي علّت پرداخت) و فهميد که مسابقه را فقط به اين دليل باخته است که بيش از حد مطمئن ، بي دقت و باز برخورد کرده است.
اگر خرگوش همه چيز را براي خودش بديهي فرض نمي کرد ، لاک پشت مسابقه را از او نمي برد. بنابراين با لاک پشت قرار گذاشت که مسابقه ديگري بدهد. لاک پشت هم قبول کرد.
اين بار خرگوش بدون توقف از شروع تا پايان مسابقه دويد و چند مايل هم بيشتر رفت.
روح اين داستان ميگويد که : سريع و از پا ننشستن بهتر از آهسته و پيوسته رفتن است .
اگر در سازمانتان دو نفر داشته باشيد که يکي آهسته کار و روش مند و قابل انعطاف و ديگري سريع و در عين حال متکي به آنچه که انجام مي دهد حتما فرد سريع و متکي به خود بي وقفه و سريعتر از فرد آهسته کار و روش مند از نردبان سازماني بالا مي رود.
آهسته کار و پيوسته کار بودن خوب است ولي بهتر است سريع و متکي به خود بود.
ولي قصه اينجا تمام نمي شود. اين بار لاک پشت فکري کرد و متوجه شد که با اين روش راهي براي شکست دادن خرگوش وجود ندارد.
کمي فکر کرد و بعد با خرگوش قرار مسابقه ديگري گذاشت . اما در يک مسير نسبتا متفاوت ديگري.
خرگوش قبول کرد. مسابقه را شروع کردند. خرگوش با حفظ آن سرعت و چالاکي پايدارانه خود، با سرعت بسيار از جا کنده شد تا اينکه به رودخانه عريضي رسيد.
خط پايان مسابقه دو کيلو متر آن طرف تر بود.
خرگوش آنجا نشست و فکري کرد که چه کند. در اين ضمن لاک پشت آهسته رسيد و داخل رودخانه شد و شناکنان خود را به آنطرف رودخانه رساند و به پيشروي ادامه داد تا مسابقه را برد.
روح اين داستان به ما مي گويد که : اول هسته اصلي توان خود را بشناس و بعد زمين بازي را طوري عوض کن که با آن توان تناسب داشته باشد.
اگر سخن گوي خوبي در سازمان باشي مطمئن باش که مي تواني فرصتهايي خلق کني تا با ارائه آنها مديران پايين تر را قادر سازي که به شما توجه کنند.
اگر قدرت تجزيه و تحليل داري ، قدري تحقيق کن ، گزارش تنظيم کن و به سلسله مراتب بالا بفرست. کار کردن براساس قدرت و توانائيت نه فقط باعث مي شود که به تو توجه کنند بلکه فرصتهايي را براي رشد و ترقي ايجاد مي کند.
هنوز قصه تمام نشده
اين بار خرگوش و لاک پشت تا اندازه اي با هم دوست شدند و نشستند و قدري با هم فکر کردند. هر دو متوجه شدند که مسابقه آخر مي توانست بهتر برگزار شود.
بنا بر اين تصميم گرفتند مسابقه آخر را تکرار کنند و اين بار به صورت تيمي حرکت کنند.
آنها شروع کردند. اين بار خرگوش لاک پشت را تا رودخانه بر پشتش حمل کرد و در رودخانه لاک پشت شنا کنان خرگوش را به آن سو رساند.
در آن طرف رودخانه خرگوش دوباره لاک پشت را بر پشتش سوار کرد و با هم به خط پايان رسيدند. هر دو از نتيجه مسابقه خيلي راضي تر از قبل به نظر مي رسيدند.
نتيجه اخلاقي اينکه : بطور انفرادي درخشيدن و يا از هسته و توان دروني قوي برخوردار بودن خوبست اما به غير از اينکه بطور تيمي کار کنيد و توانٍ دروني خود را با توانٍ هسته فرد ديگر به پيش ببريد، هميشه زير سطح متوسط، عمل مي کنيد. زيرا هميشه موقعيتهايي پيش مي آيد که شما کار را درست انجام نمي دهيد ولي در کار گروهي همکار ديگر تان مي تواند کار را به خوبي تمام کند.
اساساً کار گروهي در باب رهبري موقعيتي است و به فرد اجازه مي دهد که از توان دروني اش براي کسب فرصتي به منظور رهبر شدن برخوردار شود.
از اين قصه درسهاي بيشتري مي توان گرفت.
توجه داشته باشيد که نه خرگوش و نه لاک پشت ، پس از شکست دست از تلاش بر نمي داشتند. خرگوش تصميم گرفت سخت تر کار کند و پس از هر شکست به ميزان تلاشش بيفزايد.
لاک پشت استراتژي خود را تغيير داد زيرا او تا آنجا که در توان داشت سخت تر کار مي کرد و در زندگي وقتي با شکست مواجه مي شد گاهي اوقات لازم بود سخت تر کار کند و بر تلاشش بيفزايد.
گاهي بهتر است استراتژي را عوض کنيم و استراتژي ديگري را بيازمائيم وگاهي بهتر است از هر دو استراتژي بهره ببريم.
خرگوش و لاک پشت درس حياتي ديگري نيز گرفتند. وقتي رقابت عليه رقيب را متوقف مي کنيم و در عوض به رقابت عليه موقعيت مي پردازيم خيلي بهتر کار را اجرا مي کنيم.
وقتي روبرتو گويزتا در دهه 1980 مديريت کوکاکولا را به عهده گرفت با قدرت و توانٍ شديد با قدرت و توانٍ پپسي که رشد کوکاکولا را مورد تعرض قرار مي داد روبرو شد.
مديران اجرائي کوکاکولا ، پپسي زده شده بودند و تصميم گرفتند که نرخ سهام را هر بار يک درصد بالا ببرند.
گويزتا تصميم گرفت که از رقابت با پپسي دست بردارد و در عوض با افزايش رشد يک درصدي سهام، با پپسي رقابت کند.
گويزتا تصميم گرفت که از رقابت با پپسي دست بردارد و در عوض با افزايش رشد يک درصدي سهام، با پپسي رقابت کند.
گويزتا از مديران اجرائيش پرسيد که متوسط مصرف هر آمريکايي در هر روز چقدر است پاسخ دادند 14 انس. چقدر آن سهم کوکاکولاست؟ پاسخ دادند 2 انس. گويزتا گفت که کوکاکولا به سهم بزرگتري از اين بازار نياز دارد.
کاري که او کرد در اصل رقابت با پپسي نبود. او دنبال راهکار هاي ديگري به منظور وارد کردن اقلام جديد به بازار که مشتمل بر آب خوردن ، چاي، قهوه ، شير و آب ميوه رفت تا جايگزين 12 انس باقي مانده شود. ديگر بازار به نوشيدني که او احساس نياز مي کرد دسترسي مي يافت.
در پايان کوکاکولا ، ماشين هاي فروش آب ميوه و ديگر نوشيدنيها را در گوشه و کنار خيابانها نصب کرد. از آن زمان پپسي هيچ گونه مقابله و در گيري با کوکا نداشت.
خلاصه اينکه داستان خرگوش و لاک پشت مطالب زيادي را به ما آموزش دادند.
با توجه به مطالب بالا سرعت و پايداري هميشه آهستگي و سکون(بي رمقي) را مغلوب ميکند. در شرايط رقابتي کار کنيد.
از منابع موجود با کار تيمي بهره گيري کنيد زيرا هميشه تک روي و کار فردي منجر به شکست است. هرگز تسليم شکست نشويد. و در نهايت با موقعيت ها مقابله کنيد نه اينکه با واقعيات مقابله کنيد.
(با تشکر از محمد رضا اکبری)
جمعه 14 مهر 1391برچسب:خواندنی ها, :: 20:38 :: نويسنده : fayaz
![]()
خدایا!!!
دلم هوای دیروز را کرده. هوای روزهای کودکی را.
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم
تا برای تو بیاورد.
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی که دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت
در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشید این بار تنها و تنها نردبانی بکشم
به سوی تو دلم میخواهد
این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم دلم میخواهد ...
می شود
باز هم کودک شد؟؟؟؟
راستی خدا! دلم فردا هوای امروز را می کند؟
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام. (ضحی 1-۲) افسوس که هر کس را به سوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را و مرا به سخره گرفتی. (یس30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری(حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .(احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت نیز به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 64 -63) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا بر خویش غره شوی؟ (انفطار 6) مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آنها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد ودر زمره عزیزانم داخل شو (فجر 29- 28) تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54) برگرفته از(1nokteaz1000an.blogfa.com)coming back to life
where were you when I borned in yours fire of love
where were you when I was burned and broken
whil the days slipped by from my window watching
where were you when I was hurt and I was helpless
because the thing you say and the things you do surround me
whil you were hanging your self on some one else's words
dying to bellieve in what you heard
I was standing straight in to the shining sun
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |